درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان مثل آسمان یا با ماه یا با خورشید هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و زن مصری اش فوزیه در سال 1317 خورشیدی چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب به تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند.
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی ۵ قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند. خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و… علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند. خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟ این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!!
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. در نزدیکی معبد زندگی می کرد . در خانه روبرویش , یک روسپی اقامت داشت ! روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:مرد نابینا,بهار,خلاقیت,روزنامه نگار,تابلو,داستان کوتاه,تکان دهنده,روزنامه نگار, :: 23:28 :: نويسنده : سامان
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا امدند راهی پیدا کنند ، شب فرا رسید. ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب به سمت ان رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی میکند. انها شب را مهمان او شدندو او نیز از شیر تنها بزی که داشت به انها داد تا گرسنگی راه را به در کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر ان زن بود . این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به ان زن کمک کنند. تا این که به مرشد خود قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: " اگر واقعا می خواهی به انها کمک کنی ، برگرد و بزشان را بکش!" مرید بسیار تعجب کرد ولی از انجا که به مرشد خود ایمان داشت ، چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از ان جا دور شد..... سالهای سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر ان زن و بچه هایش چه امد. روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین ان منطقه بود. سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم انها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر، زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به انها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت انها را فراهم کنند. پس از استراحت، انها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون انها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت وشرح حال خود را این گونه بیان نمود: " سالهای پیش ، من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم، زندگی سپری می کردیم. یک روزصبح دیدم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هرکدام به کاری روی اوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیتهایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در ان نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیداکرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی ، با ان ثروت شهری را بنانهادیم و حال در کنار هم زندگی میکنیم."
مرید که پی به راز مسئله برده بود ، از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود..... نتیجه :
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به ان ، مانع رشدمان است وباید برای رسیدن به موفقیت وموقعیت بهتر ان را فداکنیم
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:داستان کوتاه,تکان دهنده,هر یک از ما بزی داریم,داستانک,پیشرفت,, :: 17:3 :: نويسنده : سامان
میخوام چندتا سایت جالب بین المللی بهتون معرفی کنم برید حالشو ببرید.البته به زبان انگلیسی هستند شما که بلدین. 1/www.classic_auctions.co.uk این سایت به معرفی خودرو های عتیقه و کلاسیک میپردازه 2/www.dailystars.com این سایت مربوط به ستاره شناسی و پیشگویی میباشد 3/www.facade.com این سایت مربوط به طالعبینی چینی است تاروت و ای چینگ 4/www.famousbirthdays.com این سایت معرفی تاریخ تولد افراد مشهور جهان را بر عهده دارد 5/www.garfield.com این سایت به معرفی اسباب بازی گارفیلد معروف میپردازد 6/www.marlo.com معرفی انواع کارت های تبریم و کارت پستال 7/www.ortak.co.uk مربوط به جواهرات 8/www.puzz.com مربوط به سرگرمی هوش پازل...... 9/wwwredbirdstudio.com اگر به بازیگری علاقه دارید این سایت به شما کمک میکند که یک بازیگر چه چیزی باید داشته باشد 10/www.urbanext.uiuc.edu این سایت مربوط به والدین برای کمک به فرزندان است برای تحصیل و کودکانی که علاقه به مهمانی دارند سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:سایت مرجع,معرفی,ای چینگ,پیشگویی,تحصیل کودکان,هدیه با کلاس, :: 16:22 :: نويسنده : سامان
سلام دوستای گل که قراره بشتر با هم اشنا شیم ابتدا میخوام بگم هدف از ساختن وبلاگ چیه هدف از ساختنش اینه که ی جو بسیار صمیمی ایجاد بشه تو این وبلاگ و بعدشم بهتون بگم که وقتی مشکل دارین چه جوری با مشکلات کنار بیاین و چیزی که منو خوشحال میکنه اول اینه که شما شاد باشین و دوم اینکه نظر یادتون نره باشه؟ |